بسیجـی شهیـد جعفـر نـوروز زاده
سلام به وبلاگ خودتون خوش امدید. امیدوارم در این وبلاگ لحظات خوبی را سپری کنید... هدف از ایجاد این وب با این موضوع آشنایی نسل جدید بچه های ایران با نسل گذشتشون یعنی جنگ و جبهه و شهادت هست . که من تمام تلاش خودم رو می کنم تا حتی یک نفر از چند صد نفری که روزانه چه مستقیم و چه غیر مستقیم وارد وبلاگ می شوند بتوانند مطالب سایت رو که شامل زندگینامه ، وصیت نامه و ... در باره شهدا میباشد رو مطالعه کنند تا بفهمند اون جوان هایی که هم سن ما و یا حتی کوچکتر بودن برای چی زندگی خودشون رو فدای جنگ و مقاومت کردند. به امید روزی که برای پاسداشت بزرگ مردی های این شهدای عزیز همه ی ما گامی حتی کوچک در راستای معرفی آنها به دیگر نسل ها برداریم و سپاس گزار آنها باشیم. .•*♥*•..•*♥*•.ღღ.•*♥*•.ღ شهیدان می‌روند نوبت به نوبت... خوش آن روزی كه نوبت بر من آید... خــدا یعنی میشه؟؟؟؟ .•*♥*•.ღღ.•*♥*•.ღღ.•*♥*•.ღ دوستان گلم با تبادل لینک و لوگو موافقم و هرکس این تمایل رو داره لینک من یا ادرس لوگو ی من که در قسمت امکانات دیگر امده را در وب خود قرار دهید و سپس خبرم کنید تا شمارو بلینکم..از اومدنتون به وب بسیار سپاسگزارم....

نظرشما درباره وبلاگ من چیست؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما رابا

عنوان عاشقان الهی و آدرس

zohrelotfian.lxb.ir 

لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را

در زیر نوشته .در صورت وجود

لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 70
کل نظرات : 17

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 35
باردید دیروز : 306
بازدید هفته : 398
بازدید ماه : 400
بازدید سال : 14148
بازدید کلی : 124239
بسیجـی شهیـد جعفـر نـوروز زاده

http://www.madahanefars.ir/files/fa/news/1394/11/21/268990_128.jpg

خاطره ای از شهیـد جعفـر نـوروز زاده

مادر شهید:

وقتی جعفر دو ماهه شد، به بیماری بدی دچار شد،

او را پیش هر دکتری می بردیم از او قطع امید می کرد و می گفت:

این بچه زنده نمی ماند، یک روز که درمانده و ناراحت

از مطب دکتر  برمی گشتم،  رو به طرف کربلاکردم و با دلی شکسته و

چشمانی اشکبار گفتم :

« یا امام حسین شفاش بده ... قول میدم طوری بزرگش کنم که

غلامت بشه ... به یاد کربلا » .

 چند روز بیشتر نگذشت که جعفر به طور معجزه آسایی خوب شد.

  15 سال بعد که خبر شهادتش را آوردند، همه اش همان حرف ها در ذهنم

تداعی می شد ...

چقدر سبک بودم که به قولم وفا کرده بودم، آن روز اشک شوق و اشک

جدایی از جعفر چشم هایم را پر کرده بود ...

یک چشمم گریه و چشم دیگرم خنده بود .


تعداد بازدید از این مطلب: 910
موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود